لاین موزیک
.:: Your Adversing Here ::.
 

من به دنبال کسی میگردم

من به دنبال کسی می گردم که دلش چون یاس است
چشم هایش به صفای گل سرخ
دستهایش پلی از احساس است
من به دنبال کسی می گردم که سرانجام نگاهش آبیست....


سینه اش داغ شقایق دارد
آسمان دل او مهتابیست
من به دنبال کسی می گردم در قنوت چشم های غم زده
در حریر خاطرات کودکی
در سکوت سربی ماتم زده
من دنبال کسی می گردم در غروب غربت آینه ها
درطلسم غصه های شاپرک
در تمام عقده ها و کینه ها
من به دنبال کسی می گردم عاشق بال کبوتر باشد....


دستهای او چنان پروانه ای
روی گلهای معطر باشد
من به دنبال کسی می گردم موج در دریای عمرش بی قرار
اشکها در چشم او چون آینه
عشق او تنها عبور از انتظار....

  • نوشته : فرزاد و دختر مشرقی
  • تاریخ: چهار شنبه 25 دی 1392برچسب:,
  • عاشقانه های من...

    میدانی رفیق . . .
    نه زیبایم . . . نه مهربان . . .
    فراری از دختران آهن پرست و پسران مانکن پرست . . .
    فقط برای خودم هستم . . . خوده خودم . . .
    صبورم و سنگین  . . .
    سرگردان . . .
    مغرور . . .
    قانع . . .
    با یک پیچیدگی ساده . . . و مقداری بی حوصلگی  زیاد . . .
    برای تویی که چهره را میپرستی نه سیرت آدمی را . . .
    هیچ ندارم . . .راهت را بگیر و برو . . .
    حوالی ما توقف ممنوع است . . .

  • نوشته : فرزاد و دختر مشرقی
  • تاریخ: سه شنبه 19 آذر 1392برچسب:عشقولانه,
  • پدر و مادر ؟؟

     
     
    آدما تا وقتي کوچيکن دوست دارن براي مادرشون هديه بخرن اما پول ندارن.
    وقتي بزرگتر ميشن ، پول دارن اما وقت ندارن.
    وقتي هم که پير ميشن ، پول دارن وقت هم دارن اما . . . مادر ندارن!...
    به سلامتي همه مادراي دنيا...
     
     
     
     
     
     
    پدرم ، تنها کسي است که باعث ميشه بدون شک بفهمم فرشته ها هم ميتوانند مرد باشند !
     
     
     
     
     
    شرمنده مي کند فرزند را ، دعاي خير مادر ، در کنج خانه ي سالمندان ...
     
     
     

    خورشيد
    هر روز
    ديرتر از پدرم بيدار مي شود
    اما
    زودتر از او به خانه بر مي گردد !
     
     

    به سلامتيه مادرايي که با حوصله راه رفتن رو ياده بچه هاشون دادن
    ولي تو پيري بچه هاشون خجالت ميکشن ويلچرشونو هل بدن !!!
     
     

     

     
     
     

     

     
     
     
    سرم را نه ظلم مي تواند خم کند ،
    نه مرگ ،
    نه ترس ،
    سرم فقط براي بوسيدن دست هاي تو خم مي شود مادرم ؛
     
     
     
     
     
    سلامتيه اون پسري که...
    ..
    10سالش بود باباش زد تو گوشش هيچي نگفت...
    ..
     20سالش شد باباش زد تو گوشش هيچي نگفت....
    ... ... ... ... ..
     30سالش شد باباش زد تو گوشش زد زير گريه...!!!
    ..
    باباش گفت چرا گريه ميکني..؟
    ..
    گفت: آخه اونوقتا دستت نميلرزيد...! :(
     
     
     
     
     
     
     
     
    هميشه مادر را به مداد تشبيه ميکردم
    که با هر بار تراشيده شدن، کوچک و کوچک تر ميشود…
     
     
    ولي پدر ...
    ... ... ... ...
    يک خودکار شکيل و زيباست که در ظاهر ابهتش را هميشه حفظ ميکند
    خم به ابرو نمياورد و خيلي سخت تر از اين حرفهاست
    فقط هيچ کس نميبيند و نميداند که چقدر ديگر ميتواند بنويسد …
    بياييد قدردان باشيم ...
    به سلامتي پدر و مادرها
     
     
     
     
     
     
     
     

    (( قند )) خون مادر بالاست .
    دلش اما هميشه (( شور )) مي زند براي ما ؛
    اشک‌هاي مادر , مرواريد شده است در صدف چشمانش ؛
    دکترها اسمش را گذاشته‌اند آب مرواريد!
    حرف‌ها دارد چشمان مادر ؛ گويي زيرنويس فارسي دارد!
    دستانش را نوازش مي کنم ؛ داستاني دارد دستانش .
     
     
     
     
     
     
     

    دست پر مهر مادر
    تنها دستي ست،
    که اگر کوتاه از دنيا هم باشد،
    از تمام دستها بلند تر است...
     
     
     
     
     
     
     
     
     
     
    پدر و پسر داشتن صحبت میکردن!!
    پدر دستشو ميندازه دوره گردنه پسرش ميگه پسرم من شيرم يا تو؟
    پسر ميگه : من..!!
    ... ... ...
    پدر ميگه : پسرم من شيرم يا تو؟؟!!
    پسر ميگه : بازم من شيرم...
    پدر عصبي مشه دستشو از رو شونه پسرش بر ميداره ميگه : من شيرم يا تو!!؟؟
    پسر ميگه : بابا تو شيري...!!
    پدر ميگه : چرا بار اول و دوم گفتي من حالا ميگي تو ؟؟
    پسر گفت : آخه دفعه های قبلي دستت رو شونم بود فکر کردم يه کوه پشتمه اما حالا...
    به سلامتي هرچي پدره
     
     
     

    مادر
    تنها کسيست که ميتوان "دوستت دارم"‌هايش رااا باور کرد
    حتي اگر نگويد...???
     
     
     
     
     
    سلامتي اون پدري که شادي شو با زن و بچش تقسيم ميکنه
    اما غصه شو با سيگار و دود سيگارش!
     
     
     
     
     
     
     
     
    مادر يعني به تعداد همه روزهاي گذشته تو، صبوري! مادر يعني به تعداد همه روزهاي آينده تو ،دلواپسي! مادر يعني به تعداد آرامش همه خوابهاي کودکانه تو، بيداري ! مادر يعني بهانه بوسيدن خستگي دستهايي که عمري به پاي باليدن تو چروک شد! مادر يعني بهانه در آغوش کشيدن زني که نوازشگر همه سالهاي دلتنگي تو بود!
    مادر يعني باز هم بهانه مادر گرفتن....
     
     
     
     
     
     
     
     
    پدرم هر وقت ميگفت "درست ميشود"...
    تمام نگراني هايم به يک باره رنگ ميباخت...!
     
     
     
     
     
    مردان پيامبر شدند؛
    و زنان مادر؛
    قداست پيامبران را توانسته‌اند به زير سوال ببرند؛
    ولي قداست مادران را هرگز..!
     
     
     
     
     
     
     
     
    آدم پير مي شود وقتي مادرش را صـــــــــــــــــــــــــــــ دا ميزند اما جوابي نميشنود.........
    ممماااااااااااادددددددررررررر. .............
     
     
     
     
     
     
     
     
    تو 10 سالگي : " مامان ، بابا عاشقتونم"
    تو 15 سالگي : " ولم کنين "
    تو 20 سالگي : " مامان و بابا هميشه ميرن رو اعصابم"
    ... ... ...
    تو 25 سالگي : " بايد از اين خونه بزنم بيرون"
    تو 30 سالگي : " حق با شما بود"
    تو 35 سالگي : "ميخوام برم خونه پدر و مادرم "
    تو 40 سالگي : " نميخوام پدر و مادرم رو از دست بدم!!!!"
    تو  هفتاد سالگي : " من حاضرم همه زندگيم رو بدم تا پدر و مادرم الان اينجا باشن ...!
    بيايد ازهمين حالا قدر پدرو مادرامونو بدونيم...
    از اعماق وجودم اعتقاد دارم که هر روز، روز توست ...
     
     
     
     
     
     
     
     
    بهشت از آن مادران است در حالي که به جز پرستاري و نگهداري از فرزندان ، هيچ حق ديگري نسبت به آتها ندارند و براي بيشتر چيزها اجازه ي بابا لازم است !!!!!
     
     
     
     
     
    وقتي پشت سر پدرت از پله ها مياي پايين و ميبيني چقدر آهسته ميره ، ميفهمي پير شده ! وقتي داره صورتش رو اصلاح ميکنه و دستش ميلرزه ، ميفهمي پير شده ! وقتي بعد غذا يه مشت دارو ميخوره ، ميفهمي چقدر درد داره اما هيچ چي نميگه... و وقتي ميفهمي نصف موهاي سفيدش به خاطر غصه هاي تو هستش ، دلت ميخواد بميري
     
     
     
     
     
     
     
     
     
     


  • نوشته : فرزاد و دختر مشرقی
  • تاریخ: دو شنبه 26 دی 1390برچسب:,
  • میدونم ....

     

     
    مي دونم از نگاه به چشمام بدتون می آد اما ...

    ولی میخواهم درد دلی کودکانه با شما کنم...

    اینجا سرزمین من است
     اینجا سیستان است
     
    شغل بیشتر مردمانش شتر بانی است...


    این مسجدشونه...



    جاده هایشان ...


    برای پخت و پز از هیزم استفاده می کنند .

    گاهی اوقات بلند کردن هیزم به قیمت نیش زدن عقرب است
     ...


    آنها مربا و پنیر را نمی شناسند فقط نان است و نان است و نان...


    از معلمشون بپرسید...
    از سختی تدریس بدون امکانات وفضا بپرسیداز اومدن گردبادی ناگهانی بپرسید که دفترو کتاب رو با خود می بره از اومدن حیوانات ومزاحمت و حواس پرتی بچه ها بپرسید
    ....



     
    نمی دونستم برای این عکس آخر چه بنویسم
    ...
    همین که اشکامو پاک کنم کافیه
    راستی به اینا درس می دند ۳هزار میلیارد چند تا صفر داره؟

     
     

    مطمئنم این عکسها را کسانی که باید ببیند نمی بینند
     

     









    --
    BE KIND TO EACH OTHER
    GOD LOVES YOU
     

     


  • نوشته : فرزاد و دختر مشرقی
  • تاریخ: شنبه 10 دی 1390برچسب:,
  • تفاوت بچه غربی و شرقی ؟?

     

    بچه غربی و بچه شرقی

     

    یکی از مواردی که توجه من را خیلی جلب می‌کند تفاوت روشهای تربیتی والدین غربی و شرقی است. نتیجه مشاهداتم هم در یک جمله خلاصه می‌شود. "والدین شرقی خود نیاز به یک تربیت اساسی دارند."  پ

    1- بعنوان مثال بچه غربی سرفه می‌کند. مادر یک دستمال درمی‌آورد و به بچه می‌دهد

    بچه شرقی شدید سرفه می‌کند. مادر به او می‌گوید "نکن". بعد هم بچه را دعوا می‌کند. بچه حالا علاوه بر سرفه، زِر هم می‌زند..



    2- بچه غربی غر می‌زند و نمی‌خواهد از مغازه بیرون برود. پدر به او می‌گوید که راه خروج را بلد نیست و از بچه می‌خواهد خروجی را نشانش بدهد. بچه یورتمه کنان بطرف در می‌رود و خوشحال است. احساس می‌کند کار مهمی انجام می‌دهد.

    بچه شرقی غر می‌زند و نمی‌خواهد از مغازه بیرون برود. او را بزور و کشان کشان بیرون می‌برند. بچه زِر می‌زند.بچه شرقی غر می‌زند و نمی‌خواهد از مغازه بیرون برود. قربان صدقه‌اش می‌روند و وعده شکلات و بستنی می‌دهند. بچه رشوه را قبول می‌کند. همچنان غر می‌زند و از مغازه خارج می‌شود. مشغول چانه‌زدن بر سر تعداد بستنی است.



    3- بچه غربی در مدرسه دعوا کرده‌است. داستان را برای مادر تعریف می‌کند. مادر گوش می‌دهد، اما عکس‌العملی نشان نمی‌دهد.

    بچه شرقی در مدرسه دعوا کرده‌است. داستان را برای مادر تعریف می‌کند. مادر درحالیکه سعی دارد باقیمانده غذا را از لای دندانش بیرون بکشد، گوش می‌دهد. به بچه می‌گوید: "اون فقیره. واسه همین بی‌تربیته. تو باهاش بازی نکن!" ( من غرق در منطق و فراست  این جورمادرها شده‌ام!!)



    ..... 4- بچه غربی بستنی می‌خورد. مادر به او دستمال می‌دهد تا دهانش را پاک کند.

    بچه شرقی بستنی می‌خورد. مادر دور دهانش را پاک می‌کندپ



    .... 5- بچه شرقی زر می‌زند. مادر دعوایش می‌کند. پدر به مادر می‌توپد که بچه را دعوا نکن. بچه لگدی حواله پدر می‌کند. مادر می‌خندد. پدر بچه را دعوا می‌کند . بچه شرقی زر می‌زند. باز هم به او وعده و رشوه می‌دهند(بچه غربی کلاً زیاد زر نمی‌زند)



    6- بچه غربی زمین خورده‌است. بلند می‌شود و به بازی ادامه می‌دهد.

    بچه شرقی زمین خورده‌است. مادر توی سرش می‌زند و "یا امام رضا" می‌گوید. بچه را بلند می‌کند و مثل کیسه سیب‌زمینی می‌تکاند. بچه می‌ترسد و جیغ می‌کشد. مادر گونه می‌خراشد. هر دو مفصل هوار می‌کشند. بعد بچه می‌رود بازی کند. مادر آینه در‌می‌آورد تا آرایشش را کنترل کند.



    7- در مطب دکتر حوصله بچه غربی سر رفته‌است. مادر از کیفش کاغذ و مداد‌رنگی بیرون می‌آورد. بچه مشغول می‌شود.

    در مطب دکتر حوصله بچه شرقی سر رفته‌ است.. مادر کاغذ و مداد رنگی ندارد. یک صورتحساب از کیفش درمی‌آورد. یک خودکار ته کیفش پیدا می‌کند. اول کلی "ها" می‌کند و نوک زبانش می‌زند تا بنویسد. بچه دو خط می‌کشد. رنگ ندارد و جذبش نمی‌کند. از جایش بکند می‌شود تا دور اتاق چرخی بزند. مادر مثل گرامافونی که سوزنش گیر کرده‌باشد لاینقطع می‌گوید "نرو، نکن، نگو، دست نزن، بیا، حرف نزن، آروم باش، ول کن، به پدرت میگم ...". اعصاب همه خرد شده‌است. دلت می‌خواهد بلند شوی و دودستی بکوبی توی سر مادر شرقی !!!

    و این ماجرا ها تمام نشدنی استوووشاید بهتر باشه بازهم بگیم : والدین شرقی خود نیاز به یک تربیت اساسی دارند

    فرزندان خویش را درست تربیت کنیم تا وقتی پیر شدیم  در جامعه ای سالم دوران کهنسالی را راحتتر سپری کنیم


     

  • نوشته : فرزاد و دختر مشرقی
  • تاریخ: یک شنبه 1 آبان 1390برچسب:" مطالب طنز ",
  • مناظره مرگ و زندگی ...


    زندگی: من فرصتی مغتنم برای بودنم
    تو اژدهایی مترصد بلعیدن

    مرگ: من آغازی به آرامش ابدیم
    تو آغازی به آلام دنیوی

    زندگی: من خالق یک لحظه شیرین عاشقانه ام
    تو جابری که دریغ از این لحظه نداری

    مرگ: تو تحمیل ناخواسته ی گریبانگیر بشریتی
    من منتخب آنها برای رهایی از تو

    زندگی: تو فاجعه انفصال عاشق و معشوقی
    من فرصت دوباره باهم بودنشان

    مرگ: تو بار سنگین اجباری برای زجر کشیدن
    من جرثومه ای برای گریز از این وادی

    زندگی: تو اشک مادر داغدیده ای
    من اشک شوق دیدار فرزند مفقود الاثر

    مرگ: تو تولد کودک نامشروع دو بی خانمانی
    من گریزی برای رهایی از این مخمصه

    زندگی: من لبخند زیبای یک نو مادرم
    تو خلوت تنهایی یک زوج عاشق

    مرگ: من پایان ناله های یک پیرمرد زمینگیرم
    تو اصراری زجرآلود به بودن او

    زندگی: من مصور یک بوسه ی شیرین عاشقانه ام
    تو قطره اشک یک عاشق در هجران معشوق

    مرگ: تو چشم نظاره گر شکنجه های یک شکنجه گری
    من تیر خلاصی از این عذاب

    زندگی: من عفو یک پدر داغدیده ام
    تو سنگسار یک زن به جرم عاشق بودن

    مرگ: من خط بطلان به وجود پس از مرگ معشوقم
    تو جزای جرم زندگی بدون او

    زندگی: من نگاه نوازشگر یک پریزاده ام
    تو خلوت سرد تنهایی

    مرگ: من فرصت گرم انتقامم
    تو انتظار بیهوده یک مادر ناباور

    زندگی: من نقطه اوج عروج یک انسانم
    تو نزول او به پست ترین جای ممکن !

    مرگ: ............................... !!!


    گرچه از مرگ گریزی نیست و نباید حتی لحظه ای از اون غافل بشیم اما زندگی نیز، فرصتی است که
    خداوند بما داده و بجاست که ازش کمال لذت رو ببریم و زندگی را آنطور که شایسته است زندگی کنیم.

  • نوشته : فرزاد و دختر مشرقی
  • تاریخ: یک شنبه 1 آبان 1390برچسب:"مطالب خواندنی ",
  • صفحه قبل 1 صفحه بعد


    niayesh2b

    فرزاد و دختر مشرقی

    niayesh2b

    http://niayesh2b.loxblog.ir

    لاین موزیک

    من به دنبال کسی میگردم

    لاین موزیک

    نظر یادتون نره بهترین وب برای سرگرمی شما

    لاین موزیک